عکس ها...

(اهر ،قبرستان آیت الله برقی (ره)،مرقد بنده ی صالح خدا حاج میر بیوک آقا حسینی خلیفه لو(ره))

برای آشنایی با مرحوم حاج میر بیوک آقا یشنهاد من اینه که اول این مطلب رو بخوانید(کلیک کنید) و بعد حکایات مربوط به آن بزرگوار را.(کلیک کنید) 

-----------------------------

شفای کودک بیمار

با سلام خدمت شما بزرگواران، بار دیگر  حکایتی از بنده ی صالح خدا حاج میر بیوک آقا را تقدیم شما می نمایم:

"کلاس  دوم  یا سوم ابتدایی بودم. دچار یک بیماری شده بودم که باعث گلو گرفتگی من شده بود .انگار چیزی حنجره ام  را می فشرد به طوری که سخن گفتن برای من  خیلی مشکل بود و هنگام  حرف زدن هم صدای ناهنجار و نامفهومی از حنجره ام  خارج می شد. تب هم داشتم و خوردن و آشامیدن هم  برای من خیلی سخت بود. چون در روستا پزشک نبود والدینم  به درمان های رایج در باور عامه عمل کردند(مثل خوردن لپه ی خام یا خوردن شیر گاو و حتی خوردن کمی  نفت!!) ولی هیچ کدام کارساز نبودند تا اینکه مادرم به پدرم گفت او را ببر پیش میر بیوک آقا ببر چون دست او موجب شفا است. پدرم قبول کرد و  صبح حرکت کردیم و ساعت حدود 8 یا 8/5 رسیدیم دم در خانه ی  سید، دق الباب کردیم خود سید  در را باز کرد ، انگار  می خواست جایی برود که ما رسیده بودیم، رفتیم داخل خانه،سید به عروسش گفت که چایی بیاورد.پدرم گفت : آقا این نوکرت مریضه و  تب داره ،خلاصه وضعیت مرا  توضیح داد . سید نگاهی به من کرد و گفت:مشکل تب  با کمک خدا درست می شود. بعد با دو انگشتش گلوی مرا گرفت و به آرامی فشاری داد و  بعد با دستش آرام به یک طرف صورتم زد و گفت:دیگه تمام شد!!

عجیبه که درست از همان لحظه احساس بهبودی کردم و حتی چایی  را هم که آورده بودند خوردم!!هنگام برگشتن به خانه  هم برخلاف آمدن که پدرم کمکم می کرد ، خودم به تنهایی و خیلی راحت راه می رفتم!"

(دانش آموز بیمار حکایت مذکور اکنون معلمی است  تلاشگر که خود  این حکایت را برای من  نقل کرده است .ضمن تشکر از ایشان امیدواریم همواره  خدا ایشان را در کارها موفق دارند)

جریانی مربوط به بعد از فوت سید بزرگوار

یا حق

سلام بر شما ، خوشحالم که اینجایید و این مطالب را می خوانید.جریانی که می خواهم نقل کنم مربوط به زمان پس از مرگ سید بزرگوار مرحوم حاج میر بیوک آقا  است و راوی آن نیز خودم  هستم. یکی دو سال بعد از فوت سید،من به  عنوان مسافر  سوار پژویی شدم که از تبریز  به اهر  می رفت.بین راه مسافرها با راننده مشغول صحبت بودند و من هم ساکت  فقط گوش می دادم.مسافر جلویی گویا معمارو  پیمانکار بود و از اهالی یکی از روستاهای اطراف اهر. ایشان در مورد کارهایش صحبت می کرد  و از نحوه ی رفتارش با کارگران می گفت تا اینکهجریان جالبی نقل کرد که توجه منو به خودش جلب کرد . 

از اینجا به بعد را از زبان معمار نقل می کنم:

"چند وقت پیش که یک کار ساختمانی را(در تبریز یا اطراف تبریز) انجام می دادیم به یک آرماتور کار هم نیاز داشتیم  و طوری شده بود که ...(ادامه ی مطلب)


ادامه نوشته

گفته ها و نکته ها(در مورد  سید بزرگوار حاج میر بیوک آقا حسینی خلیفه لو)

 به نام حضرت حق

گفته ها و نکته ها(در مورد  سید بزرگوار حاج میر بیوک آقا حسینی خلیفه لو)

ساده بود و بی ریا .خدا را می خواست و خدا را داشت.سر به زیر بود و مطیع  :چون بنده بود و بنده باید در مقابل مولا مطیع باشد، و او مولایش را آنقدر خوب می شناخت و می  خواست که حاضر نبود لحظه ای بر خلاف خواست مولایش قدم بردارد .عمری زیست و  با دل و جان و زبان حق را گفت و حق را جست و حق را یا فت و حق را داشت .او کیمیا را جست و یافت و صاحب شد . او در روستایی کوچک صاحب کیمیایی بی همتا شد .آری او کیمیا داشت : کیمیای بندگی ... خوشا به سعا دتش...

خوشا به سعادت آن ها که در طلب این کیمیا بودند و هستند و یافتند و دارندش .

خوشا به سعادت مرحوم حاج میر بیو ک آقا حسینی خلیفه لو  که بندگی خالصانه اش اسوه ای شد در بین اهالی منطقه...

  در این وبلاگ حکایت های چندی از سید بزر گوار نقل گردیده و نیز طی دو نوشته زندگی او تا حدودی مورد بررسی قرار گرفته است و اکنون بهتر دیدم تا  مختصری از احوالات آن مرحوم را در نوشته ی کوتاه متذکر خوانندگان شوم که این را نیز شاید سودی باشد برای خوانندگان.انشاءالله

 

* در مجالس کم حرف بود  و در مقابل حرفای خنده دار و جالب اهل تبسم بود و لبخند  تا خنده ی بلند ،و بیشتر سر به زیر داشت و به آرامی حرف می زد.

*   علاقه ی زیادی به صلوات داشت و در مجالسی که دور آقا جمع می شدند گاهی می گفت صلوات بفرستید (شاید برای جلو گیری  از حرفهای نامربوط و گناه آلود).

* در سخنانشان بسیار«انشاء الله» می گفت و در اعمال و کارهایشان نیز دارای توکل بسیار بودند. نسبت به حلال و حرام بخصوص در مورد خوراک مواظبت زیادی داشتند.

* به شدت عاشق نماز بود  و نمازش را حتی در بین راه نیز اول وقت می خواند  و به دیگران نیز توشیه میک رد نمازتان را اول وقت بخوانید

* نماز شب را در دوره ای هم وقت خواب می خواند و هم وقت سحر(جریانش در حکایتی نقل شده).

* مقید به نماز جماعت بود .بعد از مهاجرت به شهر اهر
ادامه نوشته

حکایت و کرامتی از بنده ی صالح خدا حاج میر بیوک آقا حسینی خلیفه لو(ره)-5

بسم الله النور

سلام بر شما  خوش آمدید

میلاد پیامبر مهر و رحمت محمد مصطفی (ص)و فرزند بزرگوارش امام جعفر صادق (ع) ،و روز اخلاق و مهرورزی ،را تبریک می گویم .بالاخره بعد از مدتها حکایت دیگری از سید بزرگوار حاج میر بیوک آقا حسینی خلیفه لو را آماده کرده ام که خدمتتان تقدیم می کنم:

سالها پیش،اهر،منزل حاج میر بیوک آقا:

دختر ناگهان از خواب بیدار می شود و خوشحال از خوابی که دیده دنبال قلم و کاغذ می گردد.اهل خانه نگران و دلواپسند.دختر با دستهای لرزان  چیزی می نویسد وبه دیگران می دهد . کمی بعد لبخند بر لبها و امید در دلهای همه پیدا و زنده می شود و امیدوارانه به دختر جوان امید می دهند.فردا از تبریز راهی خانه ی سید بیوک آقا در اهر می شوند. پدربزرگ دختر ،سید را خوب می شناسد،همولایتیشه . ولی دختر حالی دگر و چشمانی نگران و جستجوگر دارد.  وارد خانه که می شوند ...(لطفا به ادامه ی مطلب بروید)


ادامه نوشته

مرحوم حاج میر بیوک آقا حسینی خلیفه لو

برای دیدن همه ی مطالب مربوط یه  سید بزرگوار حاج میر بیوک آقا حسینی خلیفه لو به صورت یکجا اینجا کلیک کنید

عکس دیگری از سید بزرگوار حاج میر بیوک آقا حسینی خلیفه لو

                                    

این هم عکس دیگری از سید بزرگوار حاج میر بیوک آقا حسینی خلیفه لو که حکایات دیگری نیز از ایشان خواهم نوشت .انشاالله

عکسی از سید بزرگوار مرحوم حاج میر بیوک آقا حسینی خلیفه لو(ره)

کمی بیشتر درباره ی بندگی و کرامات سید بزرگوار مرحوم حاج میر بیوک آقا حسینی خلیفه لو(ره)

 

یا حق                                                                   

(سلام  در پست بعدی عکس جدیدی از حاج میر بیوک آقاگذاشته ام.انشاءالله در پست های بعدی مطالب و عکس های دیگری نیز ازآن سید بزرگوار خواهم گذاشت . البته لازم به ذکر است که بنده برای گردآوری مطالب موثق  در چند جلسه با فرزند  بزرگوار حاج میر بیوک آقا ,به نام    «حاج میر مرتضی» صحبت کرده ام و نیز با افراد دیگری در جاهای مختلف ,واز جمله سر قبر آنمرحوم , مصاحبه کرده و مطالب را اکثرا همراه با اسامی اشخاص و محل سکونتشان ثبت و ضبط کرده ام  (صوتی و تصویری ) مثلا در مورد افراد بیماری که در سال های دور و نزدیک به ایشان مراجعه کرده و شفا ...یافته اند یا نذر کرده و به مقصود خویش رسیده اند . باید بگویم تعدادی از آن افراد هنوز هنوز در قید حیات می باشند و اسامی و محل سکونتشان نیز موجود است که ان شاءالله در صورت امکان با انها نیز گفتگو خواهم کرد و حکایت آنها را نیز خواهم نوشت .بدون شک اگر علاقمندی بخواهد خود اینگونه مطالب را پیگیری کند با اندک مراجعه به روستای خلیفه لو و روستاهای اطراف انجا و مناطقی از خود شهر اهر که بیشتر مهاجرپذیر است ,میتواند مطالب زیادتری را در مورد ان سید بزرگوار بدست آورد .)

-----------------------------------------------------------------------------------------------

مرحوم حاج میر بیوک آقا بنده ای از بندگان صالح خدا بود که  در روستای خلیفه لو( از توابع بخش هوراند ، شهرستان اهر ، در استان آذربایجان شرقی ) 02/05/1282  ه.ش بدنیا آمد و بعد از 98 سال عمر پر برکت   و بندگی خالصانه ی خدا در 08/07/1380 ه.ش به دیار باقی شتافت . ایشان سیدی خوش خلق ، دارای محاسن اخلاقی و صاحب نفس بوده که در عمل به دستورات الهی  نیز بسیار کوشا بودند. در طول این سالیان دراز چه در روستای خلیفه لو و چه در اواخر عمر که در شهر اهر  ساکن شده بودند ، همواره مورد توجه و احترام اهالی منطقه بوده و و البته ایشان  در کمک به مردم و حل مشکلات آنها نیز  زبانزد آنها بود بسیارند بیمارانی که بواسطه ی نذر کردن برای سید بزرگوار  شفا یافته اند  .بارها و بارهاتکه نبات یا  حبه  های  قندی که سید برآنها حمد وسوره توحید خوانده و فوت کرده بود بیمارانی را شفا داده و هنوزهم  در خاطر مردم باقی است .برای در امان ماندن از هجوم پرندگان به باغ  و یا بیرون کردن  ماری که زندگی را بر اهل خانه ای سخت کرده  کافی بوده سید بر  مقداری خاک حمد و سوره خوانده و فوت کند   و به مراجعان بدهد که در باغ یا در خانه بپاشند تا به خواسته ی خود برسند و حتی گاهی سید  صرفا با گفتن اینکه ای پر نده ها به حکم خدا از اینجا بروید ، پرنده ها می رفتندموجب می شد پندگان همه از آنجا بروند.( این  کرامات البته  برای بنده ی حقیقی خدا لطفی الهی است و می توانیم کار هایی این چنین   را در دیگر بندگان صالح خدا  نیز ببینیم. مراجعه شود به کتب مربوطه  مانند نشان از بی نشان ها ،دل باخته و ... . مثلا در باره سید عباس در کتاب دل باخته آمده که ایشان با خواندن سوره ای از قرآن و گفتن ساس ها بروید باعث می شود که ساس های آن خانه که خیلی زیاد و مایه ی دردسر شده بودند از آنجا بروند یا در نشان از بی نشان ها مطالب بزرگتر ی از عارف بزرگ شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی نقل شده که شفا دادن مریض با دادن نبات یا خرما و یا دستور دادن به ملخ هایی که به مزرعه ای هجوم آورده بودند از کوچکترین کرامات آن عالم عارف می باشد ...)

 شیوه ی زندگی ، افکار ،اخلاق و کردار  مرحوم میر بیوک آقا بسیار شبیه عرفای بزرگ و  صلحایی است که در مورد  آنها کتابها نوشته شده است. در سیر و سلوک آن بزرگواران، که اکثرا از علما بوده اند و تحت تعلیم استاد اخلاق و عرفان به درجات بالایی در بندگی خدا رسیده اند ،توجه به نماز اول وقت روزه داری ، نماز شب واحسان به خلق الله از راههای کسب معرفت الهی و تقرب به درگاه الهی  محسوب می شده است . بنده ی صالح خدا شیخ رجبعلی خیاط در مورد راه های رسیدن به کمال واقعی و بهره مندی از معانی توحید می فرمایند: به نظر حقیر اگر کسی طالب راه نجات باشد و بخواهد به کمال واقعی برساند و از معانی توحید بهره ببرد, باید به چهار چیز تمسک کند اول: حضور دائم , دوم: توسل به اهل بیت (ع), سوم:  گدایی شبها , و چهارم:احسان به خلق .( کیمیای محبت ، محمدی ری شهری،دارالحدیث،چاپ. بیست و دوم،1386 ،ص 160)

مرحوم میر بیوک آقا  اهل نماز  اول وقت بوده و به گفته ی فرزندشان حاج سید مرتضی هر  جا و در هر حالتی بوده  وقت نماز که می رسید و بلکه مدت زمانی مانده به وقت نماز خود را برای اظهار عبودیت  در درگاه الهی آماده می کرد . حتی دوقتی که به روستا های دیگر می رفت گاهی که قبل از تاریکی به آبادی نمی رسیدند بین راه در کوه و دشت و در تاریکی نماز اول وقت را بجا می آوردند.این  روش ایشان تا آخر عمر پر برکتشان بود .نوه ی آن بزرگوار می گویند  که مرحوم سید در اواخر عمر که به علت کهولت سن پیاده روی هم برایشان سخت بوده ولی همیشه برای  شرکت در نماز جماعت در مسجد  ابو اسحاق  ( نماز مرحوم آیت الله شیخ برقی (ره)) با پای پیاده تا آنجا می رفت این رفتنشان هم حکایتی دارد ، بدین معنی که فاصله  منزل  ایشان تا مسجد    با پای  پپیاده برای فردی جوان چیزی حدود بیست دقیقه می شود ولی مرحوم سید به خاطر کهولت سن این مسیر را حدودا یک و نیم ساعته می رفته و برگشتنشان نیز حدود همین مقدار طول می کشیده  و این فقط به خاطر شرکت در نماز جماعت بود که این سختی راه را تحمل می کرد . توجه به نماز و  همواره در طول زندگی آن مرحوم مشهود بوده است. در روستاها به افرادی که ایشان را به خانه دعوت می کردند می گفت اگر همسرت نماز خوان است مرا دعوت کن و الا من نان و غذای تو را نخواهم خورد  می گفت مرا به خانه ای ببرید که اهل آن نماز خوان باشند. در بین اهالی منطقه که سید را می شناسند مشهور است که ایشان غذا و نانی را که بی نماز می پخته اصلا نمی خورده و  در این مورد هیچ تعارفی نیز با کسی نداشت  و حتی  در موردی به خانه ای که می رفته  چون عروس آن خانه نماز خوان نبوده ولی  مادر شوهر اهل نماز بوده ، سید به او می گفته که من فقط نان و غذایی را خواهم خورد که خودتان می پزید و حتی غذا را هم خود شما بیاورید وببرید. البته مطمئنا سید در این موارد از الهامات الهی نیز برخوردار بوده ، چون  به نقل از فرزندش در مواردی خود سید می گفته که غذا بیاورید و وقتی غذا را می آوردند وقتی سید نزدیک سفره می شد ناگهان مکثی می کرده و می گفت من چیزی نمی خورم .هرچقدر هم اصرار می شد قبول نمی کرد که من دیگر نمی توانم از این غذا یا نان بخورم . این مسئله برای فرزندش نیز سوالی شده بود و چند بار که علت اینکار را از پدر بزرگوارش می پرسد ، پدر می گوید در آن مواقع می بینم که خدا مصلحت نمی داند از آن غذا بخورم  و اینطور به من الهام می شود که  انگار کسی آماده است که گلوی مرا بگیرد و  بفشارد می بینم که اگر تکه ای  از آن غذا را در دهان بگذارم  در گلویم گیر خواهد کرد. حتی شده مواردی که  جهت امتحان سید در   این طور مواردمخفیانه نانی از فردی بینماز را در سفره ی سید گذاشته اند  ولی سید فهمیده و نخورده و گفته که این مال شخص بینمازه . و بعد طرف خودش جریان امتحان کردن را  به سید می گوید.  جریاناتی این چنین برای خیلی از افراد پاک و صالحی اتفاق می افتد که در نقاط مختلف مشغول زندگی و بندگی حضرت  حق هستند ،و می توان در کتب مرتبط حکایاتی از این دست یافت که به عنوان نمونه یک مورد را از کتاب دل باخته (شرح شیدایی و دلباختگی سید عباس فرهمند پور "حسینی" ) اهل تهران  ،نقل می کنم:" یکی از بستگان ایشان میگوید :شخصی آقا سید عباس را دعوت کرده بود و ایشان نمی خواست برود ,ولی با اصرار به ناچار پذیرفته بود وقتی غذا را آوردند ایشان به آن نگاهی کرد وتنها به خوردن یک تکه نان و مقداری ماست اکتفا کرد که صاحب خانه ناراحت نشود. هرچه گفتند چرا نمی خورید,ایشان می گفت: میل ندارم و غذا را نخورد.

بعد از جلسه از ایشان پرسیدم: چرا  غذا نخوردید ؟ ایشان گفت:« آنجا یک چیزهایی می دیدم که نمی توانستم بخورم » گفتم پس چرا به ما نگفتید ؟فرمود: « من وظیفه ندارم به کسی بگویم من فقط برای خودم وظیفه دارم. شما اگر توانستید خودتان را به این درجات برسانید, آن وقت میتوانید مثل من عمل کنید ». (دل باخته ، مهدی عاصمی، انتشارات خادم الرضا(ع)، چاپ  اول،1384 ،ص 57-58)

که این خود تبلیغی عملی و موثر در مورد نماز بوده در کنار تبلیغ گفتاری آن بزرگوار که همه را به نماز اول وقت توصیه می کرد.

در این مورد ذکر توصیه ای ازپیر طریقت و مراد سالکان ، شیخ حسنعلی نخودکی (ره)، خیلی بجا و مرتبط است که  می فرمایند: اینکه انسان دو سه خواب ببیند و یا وقت ذکر نوری مشاهده کند به هیچ وجه مورد نظر حقیر نیست .عمده نظر در دو مطلب است : یکی غذای حلال و دوم توجه در نماز و اصلاح آن  .(حیات عارفانه ی فرزانه ها، حسن صدری مازندرانی انتشارات مشهور، اول،1382،ج 2،ص 32 )

 بسیار روزه می گرفت به طوری که  نوه ی ایشان در مورد روزه داری مرحوم سید از کلمه ی دائم الصوم استفاده می کنند و می گویند که ما به سختی و با خواهش  از ایشان می خواستیم   در راه خدا روزه ی مستحبی را بشکنند . ایشان خیلی به قسم خدا توجه داشتند و هر کار جایزی را که با قسم خدا از او می خواستند انجام می داد.در مورد بذل و بخشش و احسان های مرحوم سید نیز حرف بسیار است . می گویند باغ زردآلو داشته که  میوه اش را بین روستائیان پخش می کرده و می گفته این ها احسان امام حسین (ع) هستند. فرزندشان می گویند بارها در مواقع قحطی منطقه ای و یا خشکسالی  سید با استفاده از نذورات فراوانی که مردم برایشان می آوردند و حتی شده با فروش  دام خویش (گاو یا گاو میش) و تهیه غلات از جاهای دیگر به اطعام فقرا در خانه ی خویش  می پرداخت  و حتی هنگام رفتتن آن مهمانان فقیر ظرفی نیز به آنها می داده ، جالبه که آن مرحوم فقرا را برادر خطاب می کرده و آنها نیز سید را ! در تمام طول سال در خانه اش به روی فقرا باز بوده  و حتی مهمانهانی ازفقرا  از روستاهای دیگر به مدت چندین روز در خانه آن سید کریم رحل اقامت می افکنده اندو سید با روی باز به خوبی از آنها پذیرایی می کرده است. وبه مناسبت های مختلف  سفره ی اطعام و احسانی برای مردم روستا می گسترد. (مرتبط با این قسمت مطلبی نیز از شیخ رجبعلی خیاط نقل می شود:

شیخ رجبعلی  علاوه بر تلاشهایی که باواسطه و بی واسطه برای احسان به خلق و حل مشکلات گوناگون مردم داشت , به مناسبت های مختلف به ویژه اعیاد مذهبی, در منزل کوچک خود از حاضران پذیرایی می کرد, و برای اطعام اهل ایمان و گسترده بودن سفره ی احسان در منزل, اهمیت خاصی قایل بود. همواره سفارش میکرد که بکوشید تا در خانه, سفره ی اطعام داشته باشید و معتقد بود که اگر پول آن را بدهند تا نیازمندان برای خود غذا تهیه کنند, آن خاصیت را ندارد .

دکتر فرزام میگوید: اطعام مساکین و فقرا از توصیه های همیشگی ایشان بود . یک وقت من (به ایشان ) گفتم حالا پولی بدهیم چی؟ فرمودند:«نه غذا دادن چیز دیگری است و اثرش بیشتر است»

همه میدانستند که شیخ در نیمه ی شعبان چلومرغ می دهد, عارف و عامی می آمدند وروی زیلوهای رنگ و رو رفته می نشستند و از سفره ی احسان او بهره مند می شدند. شیخ به مهمان خیلی احترام میکرد و از پذیرایی وی چیزی فرو نمی گذاشت .

تاکید شیخ بر اطعام اهل ایمان و پافشاری او بر گسترده بودن سفره ی احسان در منزل و رعایت ادب مهمانداری , در حالی بود که خود همواره در مضیقه ی مالی بود .) .( کیمیای محبت ، محمدی ری شهری،دارالحدیث،چاپ. بیست و دوم،،1386ص228-229)

این است بخشی از سیر و سلوک عملی سید!سیدی که به قرآن عشق می ورزد و به دیگران سفارش می کند که  هر چه قدر می توانید قرآن بخوانید. قرآن کلام خداست . از فردی که  به ملاقاتش رفته بود   می پرسد سواد داری ؟ طرف می گوید بله ؟  .سید با شوق می گوید خوش بحالت ،  و می افزاید زیاد قرآن بخوان . و خود که سوادخواندن ندارد   برای بهره مندی از نورانیت قرآن ،آن کتاب آسمانی را در دست می گیرد و با عشق و حال و ارادت آنرا می بوسد . به قول فرزندش (حاج میر مرتضی) قرآن را زیارت می کند . و این زیارت قرآن توسط پدر  به گونه ای بوده که  هر بار به خاطر آوردن آن صحنه  اشک در چشمان حاج میر مرتضی می نشاند.نماز شب را از دست نمی دهد و حتی شده که به خاطر  جریانی ،که در پست های قبلی گفته ام ،هم هنگام خواب نماز شب می خواند  که شاید صبح نتونستم بیدار بشم و بعد صبح هم مانده به نماز صبح بیدار شده و دوباره نماز شب  می خواند.الله اکبر از این همه شور و  شوق و آفرین بر این بندگی ! نوه ی آن مرحوم  می گوید با نزدیک شدن وقت نماز آن بزرگوار مشغول نوافل می شد .بعد از نماز صبح   تا طلوع آفتاب نماز می خواند و  دو زانو رو (رو به قبله ) می نشست و بعد حدود دو ساعت استراحت می کرد. و  عمدتا تعقیبات ایشان خواندن نماز بود !

 در اینجا مناسب است نقل حکایتی از علامه طبا طبایی (ره)  در مورد اهمیت نماز شب : در خاطرات علامه طباطبایی (ره)  آمده که اوایلی که علامه به نجف اشرف تشریف برده اند روزی با عارف شهیر   ،  علامه قاضی (ره)، که شاگردان بزرگی را در کلاس بندگی خدا و توحید تربیت کرده مانند مانند  علامه طباطبایی (ره) و مرحوم آیت  الله بهجت (ره) و ... برخورد می کنند که علامه قاضی  (ره) دست بر شانه ی علامه طباطبایی (ره) می گذارند و می گویند: "فرزندم ! آخرت می خواهی نماز شب بخوان ، دنیا می خواهی نماز شب بخوان ."

خدا آن مرحوم را و اموات شما و بنده را نیز غریق رحمت خویش گرداند که هر چه هست در بندگی آن یکتا خدا ست. ازآنجا که انس وارتباط با مطالبی این چنین هم آموزنده است و هم  مشوقی موثر است و نیز از آنجا که انسان موجودی تاثیرپذیر و تغییرپذیر( و تاثیرگذار) است اینگونه حکایاتآشنایی با بندگان صالح خدا و شیوه ی زندگی و عبودییت انها و نیز نقل کرامات آنها  می تواند تاثیر مثبتی در بسیاری از افراد علاقمند بگذارد . و از این رو است که کتبی بسیار در شرح حال اولیای الهی و صلحا نوشته شد. و حکایات بسیاری نیز نقل شده است که از ان جمله اند :

نشان از بی نشانها (شرح حال بنده ی صالح خدا , شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی(ره) ) , کیمیای محبت (شرح حال بنده ی صالح خدا شیخ رجبعلی خیاط (ره) )،در کوی بی نشانها ( شرح حال بنده ی صالح خدا ,  آیت الله شیخ جواد آقا انصاری همدانی )  در محضر لاهوتیان (شرح حال بنده ای صالح خدا شیخ جعفر آقا مجتهدی (ره)یا کتابهایی که در موردعالمان و عارفان بزرگی مثل علامه قاضی (ره) ، غلامه طباطبایی(ره) آیت الله بهجت (ره)  ،سید هاشم حداد (ره)و ...که شاید بعدا در پستی جدا تعدادی از این کتب را معرفی کنم و مطمئنا حکایاتی از  آن بزرگواران را نیز نقل خواهم کرد . انشاالله

با نظرات خویش ما را  یاری و راهنمایی کنید. خیلی ممنونم

حکایات دیگری از مرحوم سید در پست های بعدی نوشته خواهد شد.  یاحق

حکایات و کراماتی از بنده ی  صالح خدا حاج میر بیوک آقا (ره)  4

کارها نه چنانند که ما می پنداریم، مواظب پندار هایمان باشیم که پندار است و وهم و خیال اگر که فقط در بند ظواهر باشد و غافل از باطن.آری هر ظاهری را باطنی است ژرف و عمیق. سخن کوتاه که در پس پرده هایی از جنس غفلت که با رنگ و لعاب آویزان چشمان نابینایمان کرده ایم شوری است و غوغایی و دنیایی!

روستای زادگاه سید، سالها پیش:

شب است و دو برادر مهمان خانه سید هستند. دهان یکی از دو برادر به طور ناگهانی  از حالت طبیعی خارج و کج شده و به صورتی  غیر  عادی درآمده، به طوری که حرف زدن برایش خیلی سخت و حرفهایش نامفهوم است و مدتی است که نمی تواند چیزی بخورد و بیاشامد. قبل از دیار سید ،فرزند سید روبه برادر دیگر می گوید: «الان دیر وقت است ولی بهتره فردا ایشان را جهت معالجه پیش پزشکی در اهر ببرید.» ولی برادر آن بیمار نظر دیگری دارد: «من برادرم را جهت معالجه پیش سید آورده ام و از اینجا یا مرده اش را می برم یا زنده و سالمش را.»  سید سه راس گاو در طویله دارد ، رو به عروسش می کند و مشخصات یکی از آن گاوها را می دهد: «شیر آن گاو را جداگانه بدوش و قاطی شیرهای دیگر نکن و برایم بیاور.» وقتی شیر آن گاو را نزد سید می آورند ایشان دعایی بر شیر می خواند و بر آن فوت می کند. بعد کمی نان در آن ترید می کند، آنگاه قاشقی از آن را سمت بیمار می گیرد «بخور مشهدی، بخور مشهدی» ولی بیمار با آن وضعیت دهان، توان خوردن ندارد و همین طور نگاه می کند. سید باز تکرار می کند «گفتم بخور مشهدی» .چشمها همه نگران ست و منتظر.مرد بیمار همینطور هاج و واج نگاه می کند،ولی ناگهان دهان باز می کند «آقا من می گویم شما خودتان بخورید و الا من خودم می خورم» و مشغول خوردن می شود!

فردا صبح هر دو برادر در کمال صحت و سلامت ،دعاکنان و شکرگویان،راه روستای خود را در پیش می گیرند.

مطالب بیشتر در باره ی مرحوم حاج میر بیوک آقا(ره) در پست های قبلی

 

کرامات و حکایاتی از بنده ی صالح خدا حاج میر بیوک آقا (ره) 3

 

روستای زادگاه سید (خلیفه لو)، سال ها قبل:

 شب هنگام است و بجز صدای جیرجیرکها و نسیمی که لای شاخ و برگ درختان می وزد صدایی نیست. روستا در خواب است. ناگهان سید از خواب بیدار می شود. «گویی از خواب بیدارم کردند، هر چند نیاز به رفع حاجت نداشتم ولی انگار به من می گفتند که برای رفع حاجت برو بیرون. از خانه خارج شدم وناخودآگاه به سمتی رفتم که علفها را جمع کرده بودم. آنجا  که رسیدم دیدم یک نفر از همسایه ها آنجاست. گفتم اینجا چکار می کنی؟. گفت: آقا غلط کردم! به خاطر طمع کاری خواستم مقداری از این علفهای شما را ببرم! ولی هر چه زور زدم نتوانستم از زمین بلندشان کنم، مقداری از علفها را کنار گذاشتم ولی باز بقیه را نتوانستم بردارم، تا اینکه حالا خودم را هم نمی توانم حرکت بدهم و  بلند شوم . مدتی است که اینجا  این طور مانده ام ، انگار که به زمین چسبیده ایم!.

گفتم: "پاشو و علفها را هم با خود ببر." پاشد و برد.»

 

روستای زادگاه سید، وقتی دیگر:

امسال قحطی گندم است. به ندرت کسی پیدا می شود که گندم داشته باشد، آنها هم گندمشان خیلی کم است. همه نان جو می خورند. مردم روستا روزگار را به سختی می گذرانند. سید اندکی گندم دارد و لی فکر مردم او را آسوده نمی گذارد بخصوص آنهایی که نان جو را نیز به سختی پیدا می کنند. به طویله می رود و چند راس گاو میشی را که دارد خارج کرده و به روستایی دیگر می برد که در آنجا برنج  یافت می شود.  گاومیشها را داده و برنج می گیرد. از فردا دیگر سفره ای در خانه سید پهن است که مهمانانش افراد فقیر و نیازمند روستا هستند که هم خود از آن برنج می خورند و هم گاهی با خود به خانه نیز می برند.

حکایاتت و کراماتی از بنده ی صالح خدا حاج میر بیوک آقا (ره) 2

 

روستای زادگاه سید (خلیفه لو)، سالها قبل:

 بعد از درو کردن گندم اکنون هنگام آسیاب کردن آنها است. امروز قرار است گندمهای سید آسیاب شود. فردی نزد سید می رود و می خواهد که به سید در آسیاب کردن گندمش  کمک کند. سید قبول نمی کند، ولی او اصرار می کند. با اینکه سید اصلاً نمی خواهد کسی از او رنجیده خاطر شود ولی باز قبول نمی کند «برو، صلاح نیست تو کمک کنی». ولی او دست بردار نیست، عاقبت سید به او می گوید: «تو غسلی بر گردن داری، برو غسل کن و بیا!» مرد این بار با سکوتش تسلیم می شود.

 

باز روستایی دیگر، سالها پیش:

 فصل میوه است. درختان گیلاس و توت پر بار هستند ولی انبوه پرنده ها  (یی به نام محلی مرادقوشی) به درختها هجوم آورده اند و میوه ها را از بین می برند. سید تازه به روستا آمده. «آی آقا قربان جدت این پر نده ها خیلی ما را اذیت می کنند». سید به آرامی می گوید: «چیزی نیست که، می گویم خودشان بروند!» و رو به پر نده ها می گوید: «ای پرنده ها به حکم خدا بروید» و آن همه پرنده در مقابل چشمان شگفت زده مردم  میوه ها و باغ ها و روستایی ها را رها کرده و از آنجا دور می شوند .

در باره ی سید بزرگوار حاج میر بیوک آقا حسینی خلیفه لو (ره)


در باره ی سید بزرگوار حاج میر بیوک آقا حسینی خلیفه لو (ره)



در باره ی سید بزرگوار:

آنچه گفته شد و آنچه گفته خواهد شد گوشه ای کوچک از کرامات بنده پاک و صالح خدا، سید بزرگوار مرحوم  حاج میر بیوک آقا حسینی  خلیفه لو (متولد 1282 ه.ش روستای خلیفه لو از توابع بخش هوراند، شهرستان اهر،استان آذربایجان شرقی، متوفی1380 ه.ش مدفون در قبرستان شیخ  برقی(ره) شهرستان اهر) است.

 سیدی جلیل القدر که عمری را به طاعت و بندگی حق سپری کردند و البته در این راه نیز عنایات خداوند شامل حال آن بزرگوار بود و باز صد البته فریفته ی این حالات و کرامات نشدند، بلکه همواره سعی بر این داشتند که از این الطاف الهی در جهت تقرب به پروردگار و کمک به بندگان خدا استفاده نمایند. و بدینسان بود که مردم نیز همواره او را مورد تکریم و  احترام قرار می دادند و هنوز نیز چنان است براای آن مردم .

ذریه ی پیامبر (ص) همواره در بین مسلمین مورد احترام و تکریم بوده اند و در جامعه ما نیز آحاد مردم اولاد پیامبر(ص) را محترم  شمرده و می شمرند و سیادت در نزد خدا و مسلمین ارزشمند است اما مسلماً این ارزش و بزرگداشت هنگامی پر رنگتر می شود که اخلاق و رفتار و اعمال  اولاد پیامبر(ص) مطابق با شرع و دستورات الهی باشد.

مرحوم حاج میربیوک آقا فردی عابد بودند که اهتمام بسیار به انجام دستورات الهی داشتند و هیچ چیز را به اندازه عمل به دستورات حق مهم نمی دانستند هر چند آن سید بزرگوار بی سواد بودند ولی در سایه روحیه تسلیم گرایانه و اخلاص و توکل خویش توانسته بودند  تا توفیق چنین  بندگی ای را بدست آورند. همچنانکه ایشان در سخنانشان بسیار«انشاء الله» می گفتند در اعمال و کارهایشان نیز دارای توکل بسیار بودند. نسبت به حلال و حرام بخصوص در مورد خوراک مواظبت زیادی داشتند.

بنا به گفته فرزند بزرگوارشان سید مرتضی ایشان تاکید زیادی در مورد قرآن خواندن داشتند ولی چون خود بی سواد بودند، و فقط  سوره های جمعه و حمد و توحید را حفظ بودند، قرآن را باز می کردند و به صفحات وسطرهای آن نگاه کرده و صلوات می فر ستادند، گاهی برای هر صفحه و گاهی برای هر سطری صلواتی می فرستادند و می گفتند  که شنیده ام نگاه کردن به قرآن ثواب دارد.

در مورد نماز و بخصوص نماز اول وقت تاکید ز یادی داشتند و صد البته  خود نیز نماز را اول وقت می خواندند و این امر را افرد  بسیاری  شاهدند، بخصوص  اهالی روستاهایی که سید به آنجا می رفتند، پیرزنی که خود سعی وافری در مورد نماز اول وقت داشت می گفت سالها پیش در روستا یمان شنیدم که سیدبیوک آقا می گفت وقت نماز، وقت نماز،  از آن زمان من  سعی کرده ام نمازم را اول وقت بخوانم سید در این مورد تا حدی جدی بوده اند که بنا به گفته فرزند ارشدشان هنگام نماز هر کاری که داشتند رها می کردند و نمازشان را می خواندند حتی وقتی سوار بر اسب از روستایی به روستای دیگر می رفتند هنگام نماز در نیمه راه پیاده شده و نمازشان را می خواندند.«وقتی با پدرم به جایی می ر فتیم یا به روستای خودمان بر می گشتیم گاهی قبل از رسیدنمان به مقصد هوا تاریک می شد، پدرم پیاده می شدند و با هم نماز را در آنجا می خواندیم». در مورد نماز شب نیز اهتمام وافری داشته اند کسانی که ایشان را قبلاً در روستاها دیده اند و اکنون اکثراً سالخورده می باشند اذعان دارند که وقتی سید مهمان آنها بود هر زمانی از شب که بیدار می شده اند می دیده اند که سید مشغول نماز است فرزند بزگوارشان می گویند:«من تا چشم باز کردم دیدم پدرم نماز شب می خواند و بنده نماز شب را از ایشان یاد گرفته ام.  زمانی به ایشان گفتم آقا در رساله نوشته شده که اگر برای کسی بیدار شدن برای  نماز شب دشوار باشد، می تواند شب قبل از خواب نماز شبش را بخواند. بعداً دیدم که ایشان هم شب قبل از خواب نماز شب می خوانند و هم قبل از نماز صبح بلند شده و نماز شب می خوانند. گفتم آقا من آن حرف را گفتم که شما راحت باشید ایشان فرمودند: نه اینطوری بهتره شاید برای صبح نتوانستم بیدار بشوم.»کسی که اینگونه تسلیم دستورات الهی باشد و اینگونه مشتاقانه آنها را بجا آورد شایسته آن است که عنایات الهی  او را دربر گیرد. روحش شاد باد.

کرامات و حکایاتی از بنده ی صالح خدا حاج میر بیوک آقا (ره) 1

بسم الله الرحمن الرحیم

زندگی در بندگی (۱)

حکایاتی از بنده ی صالح خدا حاج میر بیوک آقا حسینی خلیفه لو (ره)

تحقیق و نگارش: موسی علی نژاد

روستایی کوچک، سالها پیش:

 به روستا که می رسد به سمت خانه ای می رود که همواره مهمان آن می شود، صاحب خانه با دیدنش گل از گلش می شکفد و با شادی بسیار به پیشوازش می رود، سپس بر پشت بام رفته و ندا در می دهد که «آی مردم سید آمده، هر کس که نذری دارد با خبر باشد، سید آمده.» و بعد شوری در اهالی پیدا می شود، هر کس که مشکلی دارد و یا نذری، با شوق و رغبت به خدمت سید می رسد. بارها شده که نذر کنند، و نذرشان نیز برآورده شود و آنگاه نذر خویش را فراموش نمایند! ولی به ناگه کسی از جانب سید پیام آورده که « به فلانی بگویید نذرش را ادا کند» و تازه طرف یادش افتاده که نذری فراموش شده دارد .نذری که خود میدانست و خدای خود .متعجب ولی خوشحال می گوید«قربان سید بروم، یادم رفته  بود الان نذرم رامی آورم»  

«جهت مشکلی که داشتم پیش خودم یک خروس نذر سید کرده بودم، بدون آنکه حرفی به کسی بزنم، وقتی سید به روستا آمد ، اصلاً نذرم خاطرم نبود، ناگهان یک نفر از طرف سید آمد و گفت که آقا می گوید به فلانی بگویید خروسی که نذر کرده بود... »(به نقل از مادر بزرگ مولف به هنگام مصاحبه،محل وقوع جریان روستای بزنیان ازتوابع بخش هوراند شهرستان اهر ،آذربایجان شرقی  )

*******

-   وقت غذا است و سید مهمان، سفره پهن می شود، صاحب خانه با رضایت خاطر نانها را در سفره می گذارد «بفرمائید سید بسم الله» سید پیش می آید ولی تا می خواهد تکه ای از نان را به دهان ببرد مکث می کند و عقب می نشیند. «چه شد سید؟» «این نان را نمی توانم بخورم، کسی که این نانها را پخته بی نمازه». مرد سراغ زن می رود چرا که زنش اهل نماز بوده، پس جریان چیست؟ ولی  زن می گوید مرد را حیرت زده می کند: «نانمان کم بود، از همسایه نان گرفتم ، سید درست می گوید آن زن اهل نماز نیست. »

حکایات  زیادی مانده که به تدریج خواهم نوشت انشا الله