با سلام خدمت شما دوستان عزیز .این  حکایات گزیده ای از 20 حکایت از َآدرس  زیر می باشد که برای مشاهده ی همه ی آنها(20حکایت)   روی این آدرس کلیک کنید  . امیدوارم این  برایمان مفید و آموزنده باشد  .

پایگاه اطلاع رسانی دارالارشاد  ( ارائه کننده ی آثار و سخنرانی های حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید حسن عاملی)    


1 . هر کدام که خدا توشه!

یکی از فرزندان معظم آیت الله العظمی گلپایگانی می گوید: "از آقا پرسیدم: آقا شما ترجیح می دادید طلبه بودید یا مرجع تقلید؟" بالبداهه (بیدرنگ) جواب دادند: "هر کدام که خدا توشه"!


2 . رحمت نازل شد

آیت الله کربلایی فرمودند: در محضر حضرت آیت الله انصاری همدانی به مواعظ یکی از علماء بالله که در منبر بود گوش می دادم؛ یک لحظه حالت معنوی فوق العاده ای در دلم احساس کردم و به من سبکی عظیمی دست داد، به محض پیدایش این حالت حضرت ایت الله انصاری در گوشم فرمود: رحمت نازل شد!

حضرت آیت الله استاد الأساتید آقا سیدعلی قاضی می فرماید: "من در تشخیص ماه مبارک رمضان احتیاج به رؤیت ماه ندارم و به محض ورود ماه مبارک رمضان از فضای معنوی کاملاً متوجه ورود ماه مبارک رمضان می شوم همچنانکه شما متوجه ورود گرما یا سرما به اتاق می شوید". آن جناب در این باب تمسک می کند به احادیثی که می فرماید: در ماه مبارک رمضان شیاطین مغلوب می شوند و دیگر هیچ شیطانی در زمین نیست.

3 . فقط یک نگاه

حضرت آیت الله زاهدی از شاهکارها و اعاجیب (شگفتیهای) عالم معرفت بود. آن جناب با آن مقام بلند علمی در عشق اهل بیت متواضعانه به منبر می رفت، مرحوم سید مهدی خرازی می فرمود: "آن بزرگوار روزی در منزل ما مشغول افاضه بود که ناگهان مجلس وعط با صدای زشت و کریه ساعت آلمانی به هم خورد، آقا به محض شروع زنگ ساعت، نگاهی به طرف آن کردند و ساعت با همان نگاه خاموش گردید!

بعد از تمام شدن مجلس وقتی سراغ ساعت رفتیم، با کمال تعجب متوجه شدیم که ساعت کاملاً از کار افتاده و احتیاج به تعمیر دارد. ساعت به تعمیرکار داده شد، اما هنگام تحویل با واقعیت عجیبی مواجه شدیم، تعمیرکار از تحویل ساعت خودداری می کرد و می گفت: تا نگویید ساعت دست چه کسی بوده، آن را تحویل نمی دهم.

وقتی از علت این درخواست جویا شدیم، گفت: این ساعت دست فرد معمولی نبوده و خرابی آن کار یک آدم معمولی نیست، چون هرچه پیچ دارد همه باز است!" بله، فقط با یک نگاه!!

4 . یک عمر نان جو!

حضرت آیت الله حجتی میانجی از ذخایر عرفای معاصر در شمار خواص اصحاب حضرت آیت الله بهاءالدینی است و در روزهای خاصی از هفته با ایشان به جمکران مشرف می شدند، آقای حجتی می فرماید: یک روز جوانی در تهران مقداری نان جو و نمک به من داد و با دادن دستور العملی گفت: با عمل به این دستورالعمل مشرف به ملاقات حضرت أمیر المؤمنین (سلام الله علیه) خواهی شد.

از این حادثه بیش از حد خوشحال شدم و جز در اینکه دستورالعمل را در قم یا در مشهد انجام دهم، تردید دیگری نداشتم، به قرآن تفأل زدم، فرمود: قم خوب است ولی مشهد خوبتر. به همین جهت با همسرم عازم مشهد شدم. در اثناء سفر تردید و دودلی به من دست داد که چرا به صرف حرف یک جوان به اینگونه سفری دست زده ام.

وقتی به مشهد رسیدم به محضر حضرت آیت الله میلانی مشرف شدم؛ تا وارد شدم ابتدا به سکون فرمودند: "تردیدی به خود راه مده، راه همین است که به تو گفته اند"، با این إخبار از غیب که کرامت خیلی بزرگی بود، با دلگرمی مشغول انجام دستورالعمل شدم، پنج روز گذشته بود که در اثر خوردن نان جو معده ام مشکل پیدا کرد.

به همین جهت باز به محضر حضرت آیت الله میلانی مشرف شدم تا در عمل به دستور، نان جو را تبدیل به نان گندم نماید، تا وارد شدم، فرمودند: "علی (علیه السلام) یک عمر نان جو خورد، تو پنج روز نتوانستی بر خوردن آن دوام بیاوری؟!

این حرف در من خیلی اثر کرد؛ زود آمدم منزل، نان جو را جلوی خود گذاشتم و به عشق مولا أمیر المؤمنین و سختیهایی که تحمل فرموده، های های گریستم؛ به شدت در حال گریه بودم که دیدم مه مانندی خانه را در بر گرفت و حضرت أمیر با حسنین (علیهما السلام) وارد شدند و...

5 . نقل کرامات

دأب بزرگان عرفا بر کتمان مشاهدات و خوارق عادات (امور غیر معمول) بوده و غالباً از نقل کرامات و اخبار ار مغیبات و مکنونات (پوشیده ها) گریزان بوده اند، ولی نوادری (افراد کمیابی) نیز بوده اند که این قاعده را نقض کرده اند، گو اینکه آنها مأمور به اظهار بوده اند.

از جمله این نوادر عارف شهیر مرحوم آخوند ملا حبیب الله کاشی ( کاشانی) است، ظاهراً آن جناب در نقل کرامات از چیزی فرو گذار نمی کرده است، یکی از بزرگان معاصر با ایشان می گوید: "در خواب دیدم، در بهشت کاخ مجللی برای آقای کاشی ساخته اند، اما همه اش سوراخ سوراخ است، گفتند او خیلی "نقل کرامت" می کند."

از خواب بیدار شدم و آمدم محضر آقای کاشی تا خواب را نقل کنم، تازه به آستان در رسیده بودم که از اندرون فرمود: "بیا تو، می دانم چه می خواهی بگویی، یک سوراخ هم بالای آن سوراخ ها!"

6 . توجه به حقوق

طه نجف از معمرین (سالخوردگان) عرفانی نجف که حسرت دیدن "غضبِ شخصی" اش را بر دل دوستان گذاشته بود، در اواخر عمر شریفش مورد امتحان دوستان قرار می گیرد تا شاید بتوانند ولو یکبار ناظر غضب و عصبانیت او باشند! برای این کار همسر او را انتخاب می کنند و از او می خواهند آفتابه آقا را وقت ظهر برای تجدید وضو که هر روز آماده می کرده، آنروز آماده نکند.

زن فتیله را بالاتر می کشد و نه تنها آفتابه را پر نمی کند بلکه طناب را از دلو (سطل) جدا کرده و هر یک از آفتابه و دلو را به گوشه ای پرت می کند. آقا وقتی از اتاق مطالعه بیرون می آید، می بیند از آفتابه خبری نیست، وقتی از خانم سؤال می کند جواب می شنود که من ضامن آفتابه شما نیستم!

آقا خودش به نحوی آفتابه را پیدا می کند و تازه وقتی سر چاه می آید متوجه می شود که خبری از سطل و طناب نیست، بالاخره آنها را نیز پیدا کرده و سطل را به چاه می اندازد و شروع به کشیدن آب می نماید، اما در اثنای کشیدن، توان خود را از دست مسی دهد و به شدت می گرید.

زن که از دور ناظر قضیه بوده، دلش به حال پیرمرد عارف می سوزد و خودش را به او رسانده و سطل آب را از چاه خارج می کند. زن که خیال می کرده گریه آقا از غضب بوده و از این جهت گریه می کند که قادر به انتقام نیست، با خوشحالی از این که امتحان، نتیجه مثبت داده است از آقا سؤال می کند چرا گریه کردی؟

آقا جواب می دهد: "گریه ام برای این است که تا حال ندانسته ام یک آفتابه پر کردن این همه مقدمه می خواهد و من، غافل از این قضیه تا حال اینقدر به تو ظلم کرده ام و حالا گریه می کنم که چگونه در برابر خدا جوابگوی اینهمه تعدی خواهم بود!"

7 . حقیقت قرآن

شاگرد با صفایی به استاد خود گفت: "من هر شب یک قرآن ختم می کنم، اما لذت و نورانیتی نمی گیرم"؛ استاد جواب داد: "قفل را باز نکردی و باطن را مشاهده نمی کنی « أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها » (آیا در آیات قرآن نمی اندیشند یا دلهای آنان قفل شده است؟ محمد/24) امشب که قرآن را تلاوت می کنی تصور کن که من در کنار تو هستم". شاگرد فردا آمد و گفت: "بیشتر از نصف قرآن را نتوانستم قرائت کنم"؛ استاد گفت: "امشب تصور کن سلمان صحابه پیامبر در کنار توست"،

فردا آمد و گفت: "فقط یک سوم قرآن را قرائت کردم"، گفت: "امشب تصور کن در محضر رسول الله تلاوت می کنی"، فردا آمد و گفت: "فقط سوره حمد را توانستم بخوانم"؛ استاد گفت: "امشب تصور کن که در محضر خداوند تلاوت می کنی"، فردا خبر دادند که شاگرد از دنیا رفت! استاد او را در خواب دید و از حقیقت امر سؤال کرد، گفت: "از خدا خواستم به برکت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نور و برکت قرآن را بر دلم نازل کند و چنین شد، ولی حتی بسم الله الرحمن الرحیم را نیز نتوانستم بخوانم، بسم الله را که شروع کردم، طاقتم تمام شد.

----------------------------------------------------------------

خداوند قفل از دل هایمان بردارد.